کسی که نامۀ اعمال وی سیاه و تیره باشد. (ناظم الاطباء). گنهکار. بدکار. بدعمل: نی چو حاکم اوست گرد او مگرد تا شوی نامه سیاه و روی زرد. مولوی. من ارچه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه هزار شکر که یاران شهر بی گنهند. حافظ
کسی که نامۀ اعمال وی سیاه و تیره باشد. (ناظم الاطباء). گنهکار. بدکار. بدعمل: نی چو حاکم اوست گرد او مگرد تا شوی نامه سیاه و روی زرد. مولوی. من ارچه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه هزار شکر که یاران شهر بی گنهند. حافظ
خانه سیه. خانه خراب. (ناظم الاطباء). در محل نفرین گویند خانه اش سیاه: کمال هست قرین با رقیب خانه سیاه چو بلبلی که بزاغش کنند اسیر قفس. کمال خجندی (از آنندراج). بهر تو در متاع خود آتش زدیم و هیچ رحمی بحال خانه سیاهی نمی کنی. بابا فغانی (از آنندراج). ارباب هنر جمله چو فانوس درین بزم از روشنی دیده و دل خانه سیاه اند. وحید (ازآنندراج). ، در محل نفرین گویند
خانه سیه. خانه خراب. (ناظم الاطباء). در محل نفرین گویند خانه اش سیاه: کمال هست قرین با رقیب خانه سیاه چو بلبلی که بزاغش کنند اسیر قفس. کمال خجندی (از آنندراج). بهر تو در متاع خود آتش زدیم و هیچ رحمی بحال خانه سیاهی نمی کنی. بابا فغانی (از آنندراج). ارباب هنر جمله چو فانوس درین بزم از روشنی دیده و دل خانه سیاه اند. وحید (ازآنندراج). ، در محل نفرین گویند
دهی از دهستان برخوار بخش حومه شهرستان اصفهان که در 35 هزارگزی شمال باختر اصفهان و 14 هزارگزی شوسه اصفهان به تهران واقع شده. جلگه ای است معتدل که 616 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصولش غلات و پنبه و صیفی و پشم و روغن است. شغل اهالی زراعت و گله داری وصنایع دستی زنان کرباس بافی میباشد. راهش ماشین رو است و کاروانسرای شاه عباسی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10). و رجوع بمرآت البلدان ج 4 ص 85 شود
دهی از دهستان برخوار بخش حومه شهرستان اصفهان که در 35 هزارگزی شمال باختر اصفهان و 14 هزارگزی شوسه اصفهان به تهران واقع شده. جلگه ای است معتدل که 616 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصولش غلات و پنبه و صیفی و پشم و روغن است. شغل اهالی زراعت و گله داری وصنایع دستی زنان کرباس بافی میباشد. راهش ماشین رو است و کاروانسرای شاه عباسی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10). و رجوع بمرآت البلدان ج 4 ص 85 شود
دهی از دهستان دالوند بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد که در 13 هزارگزی خاور زاغه و 4 هزارگزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به بروجرد واقع است. جلگه و سردسیر است و 160 تن سکنه دارد. آبش از سراب چکمه سیاه. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافتن فرش و جاجیم و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ دالوند می باشند که برای تعلیف احشام خود به قشلاق اطراف میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان دالوند بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد که در 13 هزارگزی خاور زاغه و 4 هزارگزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به بروجرد واقع است. جلگه و سردسیر است و 160 تن سکنه دارد. آبش از سراب چکمه سیاه. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافتن فرش و جاجیم و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ دالوند می باشند که برای تعلیف احشام خود به قشلاق اطراف میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
بمعنی سیاه کاسه است که کنایه از مردم ممسک و بخیل و گرفته باشد، و کاسه سیه نیز گویند. (برهان) (آنندراج). سیاه کاسه. سیاه دست و سیه دست. (انجمن آرا) : زرد گردد روی آن کاسه سیاه چون ببیند خوان او خوالیگرش. پوربهای جامی (از انجمن آرا بخش کنایات)
بمعنی سیاه کاسه است که کنایه از مردم ممسک و بخیل و گرفته باشد، و کاسه سیه نیز گویند. (برهان) (آنندراج). سیاه کاسه. سیاه دست و سیه دست. (انجمن آرا) : زرد گردد روی آن کاسه سیاه چون ببیند خوان او خوالیگرش. پوربهای جامی (از انجمن آرا بخش کنایات)